بالاخره بعد از کلی تحمل سختی شهریار جون به مهدکودک رفت. منظور از سختی اینه که شهریار جونم دوست داشت بره ولی میخواست که من هم باهاش توی مهد باشم. خوشبختانه بعد از حدود یک هفته دیگه بدون گریه به مهد رفت و من از بابت خیلی خوشحالم چون دیگه پسرم توی خونه تنها نیست.
خدایا پسرم رو از تمام بلایا دور نگه دار.