این ماهان و نوا بچههای دوست خوبم الهام که از کرمان آمده بودند و مهمان ما بودند.
شهریار و هان هان
پسرمن عاشق این ماشینش هست و بهش میگه هان هان.
از هر چیزی هم که ناراحت بشه سوار این ماشینش میشه و زیرش میگیره. دنیایی داره با این ماشین.
از هر چیزی هم که ناراحت بشه سوار این ماشینش میشه و زیرش میگیره. دنیایی داره با این ماشین.
پسرم دختر شده
شهریار جونم دامن شهرزاد، خواهرش، رو پوشیده. الهی فدای تو پسر بشم من که دوست داری کارایی که شهرزاد جون میکنه تو هم بکنی. همیشه کیفهای شهرزاد رو برمیداره و دوست داره مثل شهرزاد با اونها بازی کنه
این پسر پرفسورمن
اینم شهریار جان که عینک مامان رو چپه زده و نشسته پشت کامپیوتر و ادای مامان رو درآورده
خوهر و برادر مهربان به مهمانی میروند
این دو تا عسل آمده شدند که برن مهمونی، منتظرند که مامان هم آماده بشه. آروم نشستند که من زوتر آماده شم، آخه گفتم اگه شلوغی کنید من نمیتونم زود حاضر شم. فدای شما دو تا عسل بشم الهی.
خیلی دوستون دارم گلهای من.
خیلی دوستون دارم گلهای من.