وقتی شهریار نی نی بود

این عکس رو خاله مهزاد برام فرستاد. وقتی نی نی بود پسرم. هزار تا بوس برای این جیگرم

این هم دو تاعکس از شما گل پسرم

اینجا هم داشتی چرت می‌زدی مامانی


تاریخ : 13 آذر 1392 - 23:30 | توسط : مهداد | بازدید : 935 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عکس جدید

اینجا حاضر شدیم تا بریم خونه مامان جون.

پسر گلم که خیلی دوست داره بره بیرون و مخصوصاً خونه مامان جون. می‌گه مامان «اونه مامان مون» این حرف زدن شهریار هست. البته نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتره ولی بازم من خیلی نگران هستم امیدوارم این آقا پسر تنبلی رو کنار بذاره و زودتر حرف زدن رو شروع کنه. می‌تونه بگه جون ولی می‌گه مون.


تاریخ : 10 آذر 1392 - 01:25 | توسط : مهداد | بازدید : 945 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

چند تا عکس از دوربین خاله مهزاد

عزیزم این عکس‌ها رو از دوربین خاله مهزاد گرفتم. یعنی دست خاله بود و کلی عکس که در طول تابستون با هم بودیم از شما داشت و به من داد.

عکس زیر هم رفته بودیم باغچۀ دایی‌جون و شما خودت رو حسابی پر خاک کرده بودی و خاله جون هم سریع یه عکس از شما گرفت.

این هم لباس هایی که مامان جون برای شما دوختند که خیلی هم بهت می‌آد عزیزم. دست مامان جون هم درد نکنه.


تاریخ : 19 آبان 1392 - 22:13 | توسط : مهداد | بازدید : 1222 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

روز عید غدیر

با توجه به اینکه مامان جون سید هستند، ما روز عید غدیر از صبح می‌ریم اونجا و تا شب هم هستیم. آخه خیلی مهمان دارند و من باید در پذیرایی کمک کنم. شهرزاد و شهریارهم خوشحال از صبح حسابی لذت بردند و خوش گذروندند البته شهرزاد جون از ظهر تب کرد و تا شب استراحت کرد. شهریار هم کلا مشغول شیرینی خو.ردن و پذیرایی از خودش بود. دایما می‌رفت بالای سر شهرزاد و از اینکه او خوابیده بود ناراحت بود. آخه هم‌بازیش رو از دست داده بود.

وقتی این دو تا خونه مامان جون هستند تا جایی که در توان دارند شلوغی می‌کنند و آتیش می‌سوزونند.. من هم نباید چیزی بگم چون مامان جون ناراحت می‌شن دیگهخلاصه که ماجراها داریم.این هم یه عکس که اون روز ازشون گرفتم. البته این عکس رو تو پیج شهرزاد هم گذاشتم آخه تو همه عکسها شهریار داره ادا بازی در می‌آره و هیچ کدوم غیر از این خوب نبود یعنی این از بقیه بهتره که گذاشتم البته با حذف مامان جون از کنارشون.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 00:44 | توسط : مهداد | بازدید : 1218 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

خوردن و خوابیدن

این قدر خسته بودی که در حال خوردن شیرینی و چای خوابت برد. من مشغول انجام کاری بودم وقتی برگشتم دیدم خوابت برده و کمی شیرینی توی دهان‌ات مونده و با هزار مشگل تونستم از دهانت خارج کنم.

راستی خودت رفته بودی تشک کوچولو و بالش رو آورده بودی و من اصلا متوجه این نشدم. خیلی دوستت دارم عزیزم. وقتی کاری داری اول خودت سعی می‌کنی انجام بدی بعد اگه نتونستی منو صدا می‌زنی. البته خیلی این کارت نگرانم می‌کنه چون کارهای خطرناک هم زیاد می‌کنی. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی.

 

 


تاریخ : 24 مهر 1392 - 08:02 | توسط : مهداد | بازدید : 805 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

اینم پازل‌های شهریار


تاریخ : 24 مهر 1392 - 07:54 | توسط : مهداد | بازدید : 633 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

این روزهای شهریار

23 روز از مهر گذشته. شهریارم، پسر عزیزم، عشقم، وقتی که شهرزاد می‌ره مدرسه و من و تو تنها می‌شیم حسابی دل‌تنگ شهرزاد می‌شی و همش می‌خوای بری دم در خونه تا شهرزاد بیاد. همش می‌گی آبیل(آخه عزیزم به شهرزاد می‌گی آبیل). البته جدیدا یاد گرفتی و یه چیزی شبیه شهرزاد با همون آهنگ می‌گی. قربون حرف زدنت بشم. این روزها بهت سخت می‌گیرم تو حرف‌زدن و هر چی رو که با اشاره بگی می‌گم چی؟ چی گفتی؟

خیلی از این رفتار ناراحتم ولی باید ادامه بدم تا مجبور بشی حرف بزنی. تو یک ماهه گذشته خیلی بهتر شدی.

چندین مدل پازل داری که همه رو خوب یاد گرفتی انجام بدی البته غیر از پازل خرسی جون که مناسب سن تو نیست ولی هر روز می‌آری و من یا بابا و یا شهرزاد رو مجبور می‌کنی که برات درست کنیم.اگر بگیم خودت درست کن ناراحت و عصبانی می‌شی و می‌گی نه.

نه گفتن رو خیلی خوب بلدی و برای هر چیز منفی به جای استفاده از فعلش فقط نه اولش رو می‌گی.

وقتی من می‌شینم پای کامپیوتر شما عزیز دل هم تشریف می‌آرید و می‌گی نای نای و اگه نذارم حسابی ناراحت می‌شی. وقتی هم می‌ذارم صداشو زیاد می‌کنی تا آخر و بعد می‌ری وسط خونه دور خودت می‌چرخی و می‌رقصی. البته رقص شما فقط چرخیدنه.

پسر عزیزم روزی صد بار پازل‌ها شو و اسباب بازی‌ها شو توی خونه می‌ریزه و چند دقیقه بعد می‌ره دنبال یه کار دیگه و من باید جمع کنم. اینم از ریخت و پاش‌های شما پسر طلا.

عیب نداره عزیزم تو فقط شاد باش همیشه.

وقتی شهرزاد از مدرسه می‌آد باید حتما یکی دو ساعت باهات بازی کنه و گرنه نمی‌ذاری هیچ کاری بکنه. قربونت بشم الهی جیگر من.

بابا مهدی هم که نباید اصلا از خونه بره بیرون. این مدت که بابا مرخصی تحصیلی داشته و تو خونه بوده شما خیلی بد عادت شدی و دائما پشت سر بابا گریه می‌کنی. از اول آبان که بابا باید بره سر کار نمی‌دونم با شما گل پسرم چه کنم.

اگه بابا یک ساعت بره بیرون سه بار تلفن رو می‌آر و می‌گی «بابا الو» و اگر من به بابا زنگ نزنم کلی ناراحت می‌شی و قهر می‌کنی و می‌ری یک گوشه و ادای گیه کردن درمی‌آری تا من مجبور بشم که تلفن کنم. البته من دیگه دستت رو خوندم ولی گلم دلم نمی‌اد برای همین تلفن می‌زنم به بابا و می‌گم با شهریار صحبت کن و تو فقط می‌گی بابا الو الو الو.

پسرو خیلی دوستت دارم. تو رو خدا زودتر صحبت کن که مامانی خیلی دل‌اش گرفته آخه بچه‌های هم سن تو صحبت می‌کنند و من خیلی از این بابت ناراحتم.

خدایا تو این شب عید قربان خودت به پسرم کمک کن تا زودتر به حرف بیاد و دل من شاد بشه. از سر شب داشتم دعا می‌کردم.


تاریخ : 24 مهر 1392 - 07:18 | توسط : مهداد | بازدید : 637 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بعد از اصلاح

این هم دو تا عکس از آقا شهریار که البته بابامهدی گرفته بعد از اصلاح روز هفتم مهر. همه جورش خوش تیپی پسرم. زندگی من.


تاریخ : 08 مهر 1392 - 23:19 | توسط : مهداد | بازدید : 874 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

پسر شیطون من

هنوزم شیطونی می‌کنه و با خواهرش دعوا می‌کنه، به قول شهرزاد جون که میگه مامان شهریار به من گیر می‌ده، خلاصه تمام وقت منو پر کردن این دو تا شیطون.


تاریخ : 20 تیر 1392 - 02:27 | توسط : مهداد | بازدید : 625 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر