مسافرت

یک مسافرت یهویی پیش اومد و ما هم رفتیم که البته این آقا شهریار توی ماشین حسابی اذیت کرد و آخه با اینکه شهریار جونم بیرون رفتن رو دوست داره ولی طولانی در ماشین بودن را دوست نداره و بر خلاف خواهرش که همیشه توی مسافرت توی ماشین خواب هست آقا شهریار بیدار هست و باید حتما بغل مامان باشه و خوب خستگی و شلوغی حسابی کلافم کردی.

عزیزم بابا مهدی برای کار انتقالی‌اش به مشهد باید می‌رفت تهران که ما هم باهاش رفتیم. خوش گذشت البته شب در راه بودیم و روز هم که رفتیم خونه دایی بابا مهدی  که خیلی خوش گذشت.

من شما رو بردم پارک نزدیک خونه دایی و ازتان عکس گرفتم. فقط همین چند تا عکس را دارم که می‌ذارم. پسر گلم امیدوارم که بابا مهدی هرچه زودتر بیاد مشهد که شما اینقدر با دلتنگی‌هایت منو ناراحت نکنی. حسابی روحیه‌ام رو از دست دادم آخه خیلی سخته که هر شب دلتنگی شما رو برای بابا ببینم و مجبور باشم آرامت کنم. هر شب خودم بعد از اینکه تو عزیز دلم می‌خوابی کلی گریه می‌کنم و حالا بعد از گذشت دو ماه خودم دارم دچار افسردگی می‌شم.

کارم شده دعا کردن که ان‌شاءالله بابایی هر چه زودتر کارش درست بشه و بیاد مشهد.

این هم سه تا عکس قشنگ از پسر گل و بازیگوشم.


تاریخ : 04 دی 1392 - 23:35 | توسط : مهداد | بازدید : 1393 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

بالاخره پازل خرسی جون را خودش درست می‌کنه

بالاخره شهریارجون یاد گرفت این پازل راخودش درست کنه، البته الان یک هفته‌ای هست ولی من فرصت نکردم عکس و مطلب بذارم. خیلی پسر باهوشی دارم آخه این پازل برای سه سال بالاست و پسر من هنوز دو سال و هشت ماهش هست. دوست دارم عزیزم.

این هم وقتی که پازل تمام شد. خدا رو هزار مرتبه شکر می‌کنم که بچه‌های به این باهوشی به من داده. خدایا شکرت. امیدورام در صحبت کردن هم پیشرفت بیشتری داشته باشد. فقط این موضوع من رو خیلی نگران کرده است. خیلی دوستت دارم عزیزم.


تاریخ : 18 آذر 1392 - 23:11 | توسط : مهداد | بازدید : 927 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

وقتی شهریار نی نی بود

این عکس رو خاله مهزاد برام فرستاد. وقتی نی نی بود پسرم. هزار تا بوس برای این جیگرم

این هم دو تاعکس از شما گل پسرم

اینجا هم داشتی چرت می‌زدی مامانی


تاریخ : 13 آذر 1392 - 23:30 | توسط : مهداد | بازدید : 935 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عکس جدید

اینجا حاضر شدیم تا بریم خونه مامان جون.

پسر گلم که خیلی دوست داره بره بیرون و مخصوصاً خونه مامان جون. می‌گه مامان «اونه مامان مون» این حرف زدن شهریار هست. البته نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتره ولی بازم من خیلی نگران هستم امیدوارم این آقا پسر تنبلی رو کنار بذاره و زودتر حرف زدن رو شروع کنه. می‌تونه بگه جون ولی می‌گه مون.


تاریخ : 10 آذر 1392 - 01:25 | توسط : مهداد | بازدید : 945 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

نگاه من کشته خاله جون

نگاه من کشته خاله جون


تاریخ : 06 آذر 1392 - 23:12 | توسط : مهزاد | بازدید : 1503 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

چند تا عکس از دوربین خاله مهزاد

عزیزم این عکس‌ها رو از دوربین خاله مهزاد گرفتم. یعنی دست خاله بود و کلی عکس که در طول تابستون با هم بودیم از شما داشت و به من داد.

عکس زیر هم رفته بودیم باغچۀ دایی‌جون و شما خودت رو حسابی پر خاک کرده بودی و خاله جون هم سریع یه عکس از شما گرفت.

این هم لباس هایی که مامان جون برای شما دوختند که خیلی هم بهت می‌آد عزیزم. دست مامان جون هم درد نکنه.


تاریخ : 19 آبان 1392 - 22:13 | توسط : مهداد | بازدید : 1223 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

روز عید غدیر

با توجه به اینکه مامان جون سید هستند، ما روز عید غدیر از صبح می‌ریم اونجا و تا شب هم هستیم. آخه خیلی مهمان دارند و من باید در پذیرایی کمک کنم. شهرزاد و شهریارهم خوشحال از صبح حسابی لذت بردند و خوش گذروندند البته شهرزاد جون از ظهر تب کرد و تا شب استراحت کرد. شهریار هم کلا مشغول شیرینی خو.ردن و پذیرایی از خودش بود. دایما می‌رفت بالای سر شهرزاد و از اینکه او خوابیده بود ناراحت بود. آخه هم‌بازیش رو از دست داده بود.

وقتی این دو تا خونه مامان جون هستند تا جایی که در توان دارند شلوغی می‌کنند و آتیش می‌سوزونند.. من هم نباید چیزی بگم چون مامان جون ناراحت می‌شن دیگهخلاصه که ماجراها داریم.این هم یه عکس که اون روز ازشون گرفتم. البته این عکس رو تو پیج شهرزاد هم گذاشتم آخه تو همه عکسها شهریار داره ادا بازی در می‌آره و هیچ کدوم غیر از این خوب نبود یعنی این از بقیه بهتره که گذاشتم البته با حذف مامان جون از کنارشون.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 00:44 | توسط : مهداد | بازدید : 1220 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

خوردن و خوابیدن

این قدر خسته بودی که در حال خوردن شیرینی و چای خوابت برد. من مشغول انجام کاری بودم وقتی برگشتم دیدم خوابت برده و کمی شیرینی توی دهان‌ات مونده و با هزار مشگل تونستم از دهانت خارج کنم.

راستی خودت رفته بودی تشک کوچولو و بالش رو آورده بودی و من اصلا متوجه این نشدم. خیلی دوستت دارم عزیزم. وقتی کاری داری اول خودت سعی می‌کنی انجام بدی بعد اگه نتونستی منو صدا می‌زنی. البته خیلی این کارت نگرانم می‌کنه چون کارهای خطرناک هم زیاد می‌کنی. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی.

 

 


تاریخ : 24 مهر 1392 - 08:02 | توسط : مهداد | بازدید : 808 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

اینم پازل‌های شهریار


تاریخ : 24 مهر 1392 - 07:54 | توسط : مهداد | بازدید : 635 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید